باد یا یاد در شعر ارغوان ابتهاج
باد یا یاد در شعر ارغوان ابتهاج ، بی گمان هرکسی که از هنر لمس و درک عمیق شعر بهرمند هست را به تفکر وامیدارد.
ارغوان بصورت یک غریبه در اول شعر ظاهر میشود. سایه با احوالپرسی ساده و معمولی، و آرام آرام ما را به عمق غم جدایی میبرد.
هر واژه قدم به قدم راه میرود، پله پله پایین میرود. و در عمق مغاک دور از دسترس، قصه یک هجران غم انگیز و عمیق را میسراید.
بار دیگر این شعر لطیف را میخوانیم.
باد یا یاد در شعر ارغوان ابتهاج
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را بر میگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصهپرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانیست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
_ارغوان م تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درهی غم میگذرند؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجرهی باز سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخواندهی من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
قصه جدایی
می دانیم که این شعر را سایه در سال 1363خورشیدی سروده است. زمانی که در زندان بودند. زندان عالم غریبیست، همه ناخواسته چشم به در دارند برای رهایی.
ولی در باطن امیدی ندارند. و همانا بفرموده سایه، دیوار سیاه آنچنان تنگ است که نفس را نیز برمیگرداند. شاید زمان حبس، مسافت زندان و منزل سایه که ارغوانش را در حیاطش کاشته بود، زیاد نبود.
ولی فاصله تا آزادی هزاران فرسنگ بود.
در شعر ارغوان، صحبت از فاصله هست.فاصله ای جغرافیایی بس دور و طولانی. سخن از دیواری سنگین و سیاه است که نفس را برمیگرداند.
در دخمه ای که هوا هم در آن زندانی است. آقتاب گوشه چشمی هم به این دخمه نینداخته هست. که در این گوشه فراموش شده، کز دم سردش هر شمعی خاموش شده.
اینجا سخن میرسید به لحظه ای که بغض شاعر میترکد.
هنوز ذهن ما در هوای دم سردی هست که شمع را خاموش کرده. که باد رنگینی وارد میشود و گریه می انگیزد.بادی که تنهایی و عزلت ارغوان را همراه خود دارد.
از فاصله ای بسیار دور و دراز.
من شخصا باد را بر یاد ترجیح میدهم. به نظر من این زنده تر است. باد رنگین چه از درون ذهن سایه سرچشمه بگیرد و چه تداعی بادی که از خانه و دوردست با عطر ارغوان میاید، زیباتر از یاد است.
که واژه ی یاد، این حزن را به حصار خاطره محدود می کند.
ولی باد به ما بال پرواز میدهد، به شعر سایه که از بهار سخن میراند. بهاری که نسیم باد نوروزی و نفسش را حس میکنیم.
که در اوج شعر ، که همان عمق هجران است، بادی رنگین از راه فرا میرسد.
خلاصه
صحبت از شعر بزرگمردی همچون سایه، مبحثیست بس خطیر. آنکس که واژه در قدرت کلام او، سر تعظیم فرود میاورد.
چه باد باشد و چه یاد، بزرگی شعر سایه و اندوه خفته در آن، هر دلی را لمس میکند.
نامش تا ابد جاودان و یادش گرامی
نگارش
محمدحسین زعفرانچی بکر
نظرات کاربران