خانهوبلاگ نگاهی بر زندگینامه استاد جواد زعفرانچی

نگاهی بر زندگینامه استاد جواد زعفرانچی

23 فروردین 1400
0 1204
نگاهی بر زندگینامه استاد جواد زعفرانچی

طلوع یک نبوغ

نگاهی بر زندگینامه استاد جواد زعفرانچی

در هر هنر و صنعتی.نقطه عطفی وجود دارد که تاریخ آن هنر را .به قبل و بعد از آن تقسیم می کند. اشخاصی بوده اند و هستند. صد البته انگشت شمار، که به محدودیت ها نه گفته اند.

یک نه ی بزرگ.

اندیشه را از قالب محدودیت رها کرده اند و افکار خویش را از قالب قفس اسلاف رهانیده و به پرواز درآورده اند. فقط و فقط به ندای درونشان گوش فرا داده اند . و نور بر تاریکی ها تابانیده اند.

در مقاله ی نگاهی بر تاریخچه رفوگری از چرایی نیاز به این حرفه پرداختیم. اکنون همراه شما .ابداعات و ابتکارات استاد حاج جواد زعفرانچی را مرور می کنیم. هنرمندی که تاریخ رفوگری را به دو بخش قبل و بعد از خودش تقسیم کرد.

 

طلوع

استاد جواد زعفرانچی در دوم مهرماه یکهزار وسیصد وپانزده خورشیدی.در محله باغ قاجار شهر تبریز (محله امیر زین الدین) ایستگاه قره تاجی در خیابان استاد جعفری کنونی دیده به جهان گشود، ایشان فرزند ارشد خانواده بودند.

عصر تولد استاد زمانی بود که کشورمان ایران روزهای سختی را از لحاظ اقتصادی و معیشتی می گذراند.

پدر استاد مرحوم مشهدی محمدحسین زعفرانچی کارگاه قالیبافی داشتند و و چندین دار قالی در اندازه و رجشمارهای متفاوت, در کارگاهی واقع در قسمتی از ملک وسیع پدری (محله باغ قاجار)در حال تولید داشتند.

آغاز بکار

استاد جوادزعفرانچی وقتی 7 ساله شدند . کار در کارگاه پدر را بعنوان بافنده فرش شروع نمودند . و خیلی سریع

بواسطه ی هوش و نبوغ سرشارشان .نقشه خوانی را بطور کامل فرا گرفت و بعنوان استادکار درجه یک, شاگرد بافنده در اختیار گرفت. و مستقلا کار روی دار قالی را شروع نمود .

ایشان در سن 12 سالگی با آشنایی از همه مراحل تولید قالی, پدرشان را از بابت رنگرزی پشم و ابریشم و نقشه کشی طرحهای جدید بی نیاز از رنگرزان و طراحان قالی نمودند .

انتقال کارگاه

در سال 1335 شمسی اتفاق دیگری میفتد . و آن اینست که قیمت قالی همانند سایر اقلام ناگهان افت شدیدی را تجربه میکند و مرحوم محمدحسین زعفرانچی را تا مرز ورشکستگی میبرد . ایشان تمام قالیها را به قیمت روز و یک دهم قیمت تمام شده میفروشد و با تمام بافنده ها تسویه حساب میکند .

سپس کارگاه تبریز را میبندد و کارگاه را به شهر مرند در 65 کیلومتری تبریز منتقل مینماید . چون دستمزد بافندگان فرش در مرند پایینتر از تبریز هست .

پنج سال در مرند مبادرت به تولید قالیهای اعلا مینماید و با یاری استاد جواد زعفرانچی از طرحهای بی نظیر در بافت قالی استفاده مینماید که این طرحها با اقبال بازار مواجه میشوند . پنج سال بعد یعنی در سال 1340 پدر استاد با تجدید قوا به تبریز باز میگردد و کارگاه را در خانه ی پدری دوباره برپا میدارد .

بارقه ی ایجاد انگیزه

اکنون طرحهای جدید به قلم استاد جواد زعفرانچی در رجشمارهای 60 در کارگاه در حال بافت میباشد . اکنون استاد کارهای نظارتی و رنگرزی و طراحی را انجام میدهد که یک اتفاق در کارگاه همه چیز را عوض میکند .

عصر که کارگاه تعطیل شد همه کارگران رفتند و استاد پس از اتمام کارهایش و کنترل های همیشگی . کارگاه را بست و به منزل رفت . فردا صبح همزمان با ورود به کارگاه با منظره ی نادری مواجه شدند و ان پاره شدن و افتادن یکی از قالیهای در حال کار به روی تخته بند و زمین بود .

بررسی اتفاق تازه

وقتی استاد قالی پاره شده را بررسی کرد .تعجب کرد. قالی که قرار بود پس از اتمام طول 3 متری داشته باشد. و حدود 2 متر از قالی بافته شده بود.

از جایی تقریبا اواسط بخش بافته شده قالی _ یعنی 1 متری _ پاره شده بود .وقتی پدر استاد در جریان قرار گرفت با تلخند دردآوری آتش به چپقش زد و بر لبانش افسوس نقش بست .زحمت ماهها کار یک استاد و دو شاگرد بر باد رفته بود .

دلسردی استاد

استاد به پدر گفت آیا امکان تعمیر و رفوی قالی نیست ؟ پاسخ پدر نه بود . دوباره پرسید .آیا کسی نیست که این قالی را تعمیر کند . جواب پدر باز نه بود .

استاد قانع نشد همه ی بازار را دنبال کسی که این قالی را رفو بکند گشت ولی با روان آزرده و ذهن پرسشگر بازگشت . رفوگران آن دوران در پستوهای بازار . زیرپله ها روزهای رخوت باری را میگذراندند . فرشهای پوسیده را تکه تکه نموده و به بخش سوخته یا از بین رفته قالی دیگر وصله ناجور میکردند.

آنقدر ابتدایی اینکار را انجام میدادند که حتی به خواب قالی هم توجه نمیکردند و پس از وصله نمودن با اتوهای ذغال و دستمال خیس سعی بیهوده در برگرداندن خواب وصله همسو با خواب فرش میکردند . معنی رفوگر آن زمان در شیرازه زدن کناره های عرض فرش و قایق زدن کناره های طولی یا همان تارهای فرش بود .

نگاهی بر زندگینامه استاد جواد زعفرانچی

تعمق و تصمیم

ذهن استاد این شکست را قبول نمیکرد . بقول خود ایشان که همواره میگفتند و یکی از تکیه کلامهایشان بود .

نقل قول از استاد _به هرکاری که گفتند نمیشود آنرا انجام دادم . هرچیزی را که گفتند چاره ندارد . آنرا چاره کردم ._ پایان نقل قول . اکنون ذهن پویای استاد این خسران را برنمیتافت .بحث اقتصادی گوشه ی کوچکی از این زیان بود .

بزرگترین و سهمگین ترین بخش آن . بر باد رفتن زحمات بافنده ها و از بین رفتن سرمایه ی ملی و خروج این قالی از چرخه صادرات بود که بزرگترین ارز آور برای مردم و اقشار آسیب پذیر در آن برهه زمانی بود .استاد ضمن ادامه بکار بخش اعظمی از ذهنش درگیر فرش پاره بود که پدر تارهایش را جدا کرد و بعنوان پادری جلوی درب اتاق پذیرایی انداخت .

ازدواج استاد و اتفاق بزگ

ازدواج استاد از این جهت سرنوشت ساز است چون برادر همسر ایشان مرحوم حاج حسین شفیع یک رفوگر بود .مرحوم شفیع در تهران رفوگری آموخته بودند و چندسال در همان شهر رفوگری کرده بودند و سپس به عراق رفته و پنج سال در شهر کربلا رفوگری کرده بودند . کربلای آن سالها پررونق بود و زائران فراوانی داشت و ساکنان کربلا اکثرا آدمهای متول و پولداری بودند و اکثر قالیهای ریزبافت و اعلای ایرانی به انجا صادر میشد و بنابراین کسب و کارهای مرتبط با فرش رونق داشت .

نگاهی بر زندگینامه استاد جواد زعفرانچی

استاد جواد زعفرانچی در سال 1342 خورشیدی

سپس ایشان به زادگاهشان تبریز بازگشته بودند و در منزل مشغول بکار رفوگری بودند . استاد جواد زعفرانچی پس از ازدواج .خیلی زود اصول پایه و ابتدایی رفوگری را کنار مرحوم شفیع فرا گرفت و برای ایده ی بزرگی که در سر داشت و روز و شبهای متمادی ذهن و روحش را درگیر کرده بود .    هجره ای در بازار تبریز خریداری کرد  و رفوگری را پیشه ی خود قرار داد .

بردم هنر روفه به اوج همچو سپیدار _ آنگه که رسیدم نبدش بیش نهالی

این آغازی طلایی و تاریخی برای قالی ایران بود . استاد اولین سفارش قالی پاره را قبول کرد . البته این قالی در زمره ی فرشهای اعلا بافت نبود و بگفته خود استاد نقشه قدیمی تبریز و رجشمار 35 بود . استاد این قالی را به شرط معلوم نبودن جای پارگی بعد از رفو تعهد کرد و بخانه آورد .

حالی پرتنش و آشفته و پریشان روح استاد را چون طوفانی در مینوردید .شرح حال این ساعات و دقیقه های پر تنش را از زبان حاجیه خانم شفیع همسر استاد زعفرانچی میشنویم.

آغاز نقل قول ( استاد قالی را به خانه آورد. اتفاق تازه ای نبود . حاجی شرحح حال با من گفت . و من با آگاهی از  قدرت روحی که در ایشان وجود داشت . گفتم که شما قدرت انجامش را داری . از خدا یاری طلب کن . دلهره و تنش در رفتار استاد مشهود بود . مرتب از روی قالی که برای تعمیر گسترده بود  بلند میشد . به حیاط میرفت . قدم میزد . یا به کوچه میرفت برمیگشت و دوباره روی قالی مینشست.

آن روز بخصوص استاد ناهار نخورد . بعد از ظهر این تشویش بیشتر شد و نمود بیشتری در رفتار استاد داشت .من در اتاق دیگر ناهار بچه ها دادم . برای کاری در حیاط بودم .ساعاتی بیش به غروب نمانده بود . استاد از پنج پله که  دهلیز خانه را به حیاط وصل میکرد. پایین آمد .شعفی بینظیر در چشمانش که مردمکش از شادی میلرزید .بود .

بافتم من آنچه را نایاب بود

گفت . خانم یافتم . پیدایش کردم . بیا بریم نشانت دهم . با ایشان به اتاق رفتم حدود دو سانت از قسمت پاره فرش تار جدید کشیده شده بود . از من خواست دستم را روی بالا و پایین محلی که سورن رفته و برگشته بود بکشم. هیچ برجستگی یا سفتی در این قسمتها وجود نداشت . با سایر نقاط فرش هیچ تفاوتی نداشت .

نشست و چند تار جلوی چشم من کشید . من که خودم قالی بافته بودم و نیز استاد و برادرم را در حین کار دیده بودم. با تار و پود و ساختار فرش بیگانه نبودم.

استاد سوزن را که تاری از جنس فرش برآن تنابیده بود . برداشت و انتهای تار را گرهی مخصوص زد . سوزن را از وسط دو گره چند سانت بالاتر از محل پارگی فرو کرد و کشید و از میان تار وسط دو گره بیرون اورد . سپس با نوک قیچی با دقت تار خود فرش را که سوزن از میانش بیرون آمده بود . قطع کردو با دم باریک همان تار را به آرامی و بادقت بیرون کشید .

سپس سوزن را با دقت تمام از وسط گرهها و پود نازک که به شکل زیگزاک  تارها را در بر گرفته . رد نمود . و همان مراحل را در سمت روبرو انجام داد . نفس در سینه اش حبس بود تا که تار جدید در جای دائمی خود آرام گرفت . استاد زعفرانچی آنقدر مشعوف شد که ساعتها روی قالی کار کرد و وقتی خوابید که پاسی از شب گذشته بود .)پایان نقل قول.

ناباوری و استقبال از هنر بینظیر و جدید استاد

وقتی رفوی اولین  قالی با روش ابداعی استاد حاج جواد زعفرانچی تمام شدو نتیجه واقعا در حد معجزه بود .صاحب قالی ساعتها به شکل چهار زانو همه نقاط قالی را وجب به وجب جستجو کرد . دست کشید و پشت و رو کرد.

وقتی جای رفوی فرش را نیافت . به چهره استاد جواد زعفرانچی که لبخند شیرین رضایت هنوز روی لب هایش بود.نگاهی دوباره و پرسشگرایانه انداخت .و گفت .

اگر به صداقت و ایمان تو شک داشتم .میگفتم که این قالی من نیست و قالی دیگری شبیه قالی من است .قالی من که بخش بزرگی از آن پاره و پوسیده شده بود .نمیتواند این باشد .

چشمهای خسته ولی درخشان استاد .بارقه ای زد. و گفت.این روش جدیدی است که ابداع کرده ام. سالهاست که در مغز من دوران میکرد و حتی شب ها در خواب نیز پی چاره ی این مهم میگشتم.

از خیلی ها پرسیدم گفتند چاره ندارد . قبول نکردم . گفتند چاره اش همین است که هست .اینکه جای رفو از صد فرسخی مشخص باشد. قبول نکردم. روح من نپسندید و قبول نکرد.

آنقدر در ذهنم دنبال راه حل این مهم گشتم تا کرانه های تاریک بر من روشن گشت و اکنون همین قالی که میبینی. محصول سالها اندیشه و تکاپوی ذهن من است. یک رفوی بی عیب و نقص .

رفویی که با بخش سالم فرش تفاوت ندارد و هیچ چشم متخصص و قدرت کشف و تشخیص جای رفو شده فرش را ندارد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درباره نویسنده

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

راز ماندگاری رنگ فرش پازیریک